تو را به جان شعر من

مباحث شعر‌‌‌، ادبیات و زبان پارسی

تو را به جان شعر من

مباحث شعر‌‌‌، ادبیات و زبان پارسی

تو را به جان شعر من

با سلام
این وب بیشترین تلاش خود را در جهت زنده نگاه داشتن ادبیات فارسی، به یاری خدا خواهد داشت...
از همکاری شعرای کلاسیک، نو به انضمام سپید و اهل ادب و هنر ایرانی استدعای همکاری دارم.
همچنین نظرات و پیشنهادات علاقه مندان به ادبیات فارسی به علاوه ی دوستان محقق و پژوهشگر می تواند راهگشای ما باشد که کمال امتنان از همگی شما خوبان را دارم.
با کمال احترام
محمدکریم نقده دوزان "مریزادخراباتی"

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

 

 

با عرض سلام و ادب محضر همه ی دوستان گرامی

با توکل بر خداوندگار سبحان جل جلاله

 

سومین شعر را برای نقد و بررسی و تحلیل تقدیم شما دوستان ادبی فرهنگی هنری می نمایم و امیدوارم تا اینبار این شعر از اقبال خوبی برخوردار گشته و مورد استقبال عموم واقع گردد.

 

 

استدعا دارم همچون معلم و استادی مهربان دست نوازشتان را بر سر حقیر کشیده و اشکالات و معایب آن را به همراه واژه هایی که در ذهن دارید به حقیر انتقال داده تا در تصحیح این شعر از آنها بهره جسته و در دفتر خاطراتم حک نمایم بلکه یادگاری باشد برای آنان که با آن برخورد خواهند داشت.

 

در پست قبلی بداهه ای گفتم که کمی با بی میلی و عدم رقبت دوستان در ارسال نظر درباره آن و با اسقبال کم مواجه شد لکن جناب آقای مهدی آخرتی بدون هیچ چشم داشت و توقعی در کمال آسودگی خاطر به سبب اینکه چیزی از اعتبارشان کاسته گردد به میدان آمدند و همچون معلم و مدرسی زبردست نکاتی درباره اشکالات ردیف و قافیه را به حقیر گوشزد کردند و بنده نیز اشکالات را وارد دانستم و پذیرای کلام ایشان شدم هر چند وقت یاری نکرد تا اشکالات بیشتری از آن شعر را به نقد بکشیم اما جا دارد به دلیل بداهه سرایی و عدم تصحیح و بکار نبستن واژه گانی زیباتر و رساتر و عدم پیوندی درخور جایگاه یک شعر حتی از دست دادن ارتباط معنایی و نداشتن موضوع و قالبی آمیخته با کلام روز از این شعر عدم رضایتم را اعلام بدارم.

 

لذا باز هم به لحاظ ضرب آهنگ زیبا و ترکیب چهار پاره یا چهار بند آن هیچگونه علقه ای بدان ندارم البته منکر این مسئله نیستم که شعرم را دوست نمی دارم چرا که احساساتم در آن نقش والایی دارد بدلیل اینکه مخاطبم در غزل کسی نیست بجز معشوقم که وقت سرودن آن اشک امانم نمی داد.

 

نهایتأ اینکه چون کسی شعرم را نقد نکرد خود به نقد آن پرداختم حقیر حرمت قلم را نگاه می دارم چرا که این حرمت از برای مخاطبانیست که به سروده هایم نظری می افکنند پس باید در نهایت ادب و به دور از جسارت در زمینه ی خود پسندی گام برداشته و فقط حقایق دل را عاشقانه از عمق جان و دل تراوش داد لکن رندانه.

 

به این نکته نیز باید توجه و دقت وافری داشت و خود را در شعر لو نداد به عنوان مثال شخصی عاشق یک پسر و برعکس آن شیدای دختریست که اگر طبع شاعرانه هم داشته باشد به یقین دست به قلم برده و خود را رسوا می کند بی شک  اینچنین افراد بکل این مسئله از ذهنشان خارج بوده و از سر احساسات شدید حتی با شعری پر محتوی و زیبا بدون دقت خود را لو می دهند و متوجه اینکارشان نیستند.

 

البته مسئله ی عشق انسان چه مذکر به مؤنث و چه مؤنث به مذکر از نظرم امری نا پسند نیست نمونه اش مرحوم استاد سید محمد حسین شهریار رضوان الله تعالی علیه که از عشقی مجاز به حقیقت رسید و اینک به عقیده ی من با ملکوتیانی همنشین است که ما در عالم رؤیا هم توان پندارش را نداریم.

 

حرفم اینست که بالأخره آتش عشق زمانی فوران خواهد کرد و عاشق را به سوز و گدازی دردناک از فراق یار می افکند این عاشق بیچاره است که با هر لحظه ی سوز و گداز چون پولادی گداخته از آتش از سختیها چونان که آهنگری با پتک بر سرش بکوبد محکمتر آب دیده تر و پایداریش دو صد چندان خواهد شد.

در مسئلله ی عشق به اعتقاد بنده شخص شیدا را تحت هیچ شرایطی نباید مورد نکوهش و مذمت قرار داد چرا که این امر اصلأ عقلایی نبوده و نیست بلکه خود اینکار مورد سرزنش باید قرار گیرد هر کسی هم می خواهد علتش را  بداند به حتم بایستی عشق را تجربه نموده تا دلیلش را درک نماید.

 

نکته ی قابل تأملی هم وجود دارد که نامش هوس است و شخص هوس باز را به راه کج فرو می اندازد و در خیال خود شعله ی شهوت را عشقی پایدار می انگارد و توهمی ایجاد خواهد کرد که شخص در پندارش فقط به  شیدایی خود که به اعتقاد من این مورد فقط جنونی گذرا و حتی دیرپاست است فکر می کند که صد البته باید اهل فن بیشتر در این خصوص صحبت به میان بیاورند خوف آن دارم که با چند جمله ای دیگر توهم علامه بودن در این وادی مرا فرا گیرد و هم خود و هم کاربری کم اطلاع را گمراه نمایم.

 

لذا در همینجا با حمد و ستایش خالق خویش به این بحث پایان می دهم و به استحضار جمیع دوستان می رسانم اگر شعری تقدیم کردم یقین حاصل کنید با تمام احساسم آن را در طبق اخلاص قرار داده ولو اینکه 4 الی 5 دقیقه بیشتر برای سرودنش وقت صرف نکرده باشم تقدیم می دارم اما همین چند دقیقه چونان حال و هوایی دارد که گویا چند قرن است مشغول سخن با معشوقم بوده ام.

 

این معشوق می تواند طبیعت یا آسمانها و خداوند یا دخترکی دلفریب جمادات ونباتات حتی شکم باشد میتواند سرگین حیوان باشد برای مثال فرقه هایی بسیار زیاد هستند آتش پرست و گروه  هایی که سرگین  گاو را چونان عاشقانه ستایش می کنند بس قریب که در مخیله ی ما هم نمی گنجد حتی می تواند اجتماع و عام باشد و هر پنداری به سبب معشوق گمان و خیالی دور از ذهن نمی باشد در همینجا مجدد از شما دوستان عزیز دعوت به عمل می آورم در این نقد پای در میدان نهاده و شعرم را نقد و بررسی کنید.

 

استدعا دارم در صورت تمایل اشعارتان را برای تحلیل و نقد برایم ایمیل کنید

 

 

و اگر کوتاه است در قسمت نظرات مطرح نمائید آسوده خاطر باشید که حتی اگر یک بیت هم  سروده اید برای نقد بر روی کامنت گذاشته خواهد شد ضمن تشکر از همه ی شما خوبان در ذیل همین مطلب شعرم که قصیده ای ست را برای به نقد کشیدن تقدیم می نمایم.

تنها خواهشی که دارم اینست که لطف بفرمائید و از سؤال بی جهت در زمینه ی واژه ها و معانی آنها بگذرید و به لغت نامه یا سرچ کردن فلان کلمه یعنی چه مراجعه کرده و بپردازید چرا که زمان برای پاسخ به این دسته سؤالات نیست مگر موارد خاص به همین سبب از همه ی دوستان عذرخواهی می کنم.

 

دوستانی که مایل نیستند نقدشان در کامنت یا صفحه ی وب قرار گیرد در ذیل نقدشان به این مسئله حتمأ اشاره نمایند سپاس.

 

با احترام

 

محمد کریم نقده دوزان

 


 


 

به نقد بکشیم:

 

باز ز ره آمده فصل بهار

افسر گل کرده چمن چون نگار

خیمه زده لشکر گل سوی دشت

کرده همه دشت و دمن لاله زار

کوه و در و دشت شده سبز پوش

سوسن و سنبل بدمد هر کنار 

کلک نگارنده چه نیکو نگاشت

قوس و قزح در طرف مرغزار

کیست نگارنده ی این نقش ها

جز   قلم   صنع   خداوندگار

چه چه مرغان نگرد چون غراب

شادی آنان بکند قار قار

جمله درختان تو ببینی به رقص

نغمه زنان ناله ی هر آبشار

هر طرفی ناله کنان بنگری

بلبلکی بر سر هر شاخسار

ناله ی بلبل بود از شوق گل

ناله کند یار رسد چون به یار

تاک ز مستی شده اسرار گوی

زین سبب او را زده گردون بدار

یاس گل افشان شده هر طرف جوی

سرو کند عشوه گری با چنار

بید که مجنون شده از شوق یار

دست فشان آمده و کام گار

دختر رز گشته بسی دلفریب

تا که ز عاشق بدر آرد دمار

سوسن آزاد نشسته به ناز

زنبق وحشی چه شده با وقار

بوسه زند یاس به نیلوفری

لاله شود سرخ رخ و شرمسار

ژاله زند بوسه به رخسار گل

گل شود از بوسه ی او اشکبار

شانه به سر شانه به گیسو زده

قمری خوشخوان به نوا چون سه تار

نی لبک عشق چه خوش می سرود

فاخته ی  سوخته ی  پر  شرار

مطرب و ساقی، همه لاهوتیان

در  طلب  ساغر  و می  پافشار

اشک برون ریخت ز چشمان من

بهر  شرر وار   نگاه   نگار

وصف گل و گلشن و می کرده ام

پند بگیر ای که تویی هوشیار

وصل بود گلشن و گل رهرو است

هدهد و قمری تو بدان یار و غار

می ز علی خواه چو ساقی علیست ع

جام  طهورا  دهد  آن  شهریار

از مدد می تو به حق راه جوی

کام  دل  از  دولت  مردان  برآر

طرف چمن ناله کنان می سرود

هدهد  شوریده ی  شیرین  وقار

وصف بهاران ز "خراباتی" خوش است

تا  که  بماند  به  جهان  یادگار

                                                                             خراباتی 

 


نقد اول:

نقد اول و استادانه ی استاد گرامی سرکار خانم بانو زهرا صفری         سایت نسیم ادبی:

سلام بر برادر بزرگوار!
شعر بسیار زیبایی بود قصیده ای پر از آرایه که حتی ضرب و آهنگش مرا به دوران درس و دانشگاه و تفسیرهای استادان انداخت چندین بار خواندم و اما آنچه به نطر رسید: استفاده از کلمات عصر قدیم مثل کلک ، غراب ، مرغزار ، افسر و... که بوی تازگی را از شعر شما گرفته باعث می شود که قشر جوان که تقریبا با اینگونه واژه های عهد عنصری و منوچهری بیگانه هستند نتوانند با شعر شما ارتباط بر قرار کنند و زیبایی این شعر برایشان قابل درک نیست البته شاید شما دوست دارید که فقط اهل فن، مخاطبین شما باشند ولی نظر شخصی من اینست که شعر باید همرنگ عصر خویش باشد تا بتواند جایگاه خویش را حفظ کند البته ناگفته نماند که شعر شما فضاسازی بسیار زیبایی دارد که البته این فضاسازی هم بخاطر استفاده از کلمات نامانوس، برای همگان قابل درک نیست. مانا باشیدو برقرار!

پاسخ:

پاسخ حقیر به همراه خلط مبحث لکن نه به جهت خود ستایی تحت هیچ شرایطی خود را مورد تقدیر قرار نداده و نخواهم داد پاسخم حرف هایی برآمده از دل است و این سخن ها را به علت عدم دانش مکفیم جاری می کنم این پاسخ را نقد خویش تلقی نمائید:

با عرض سلام و ادب محضر شما استاد دلسوز و دانش پژوه زبردست و پر مهر خواهر بزرگوارم سرکار خانم بانو زهرا صفری
امروز بیش از بیست مرتبه نظر شما را مطالعه کردم و بدون قلو عرض می کنم که تمام فرمایشات شما را کاملأ متین و خارج از اشکال می دانم و پذیرای اشکالات وارده از سوی شما هستم
اما در پاسخ شما باید عرض کنم حقیر زمانی که شعری نا قابل را می سرایم به حتم می بایست حال و هوایی داشته باشم و در خلوتی قلم به دست بگیرم و تمام احساس درونم را روان بر روی کاغذی بنویسم این خلوت هر کجا می تواند باشد تا این حال و هوا مرا به سوی معشوق خویش نبرد محال است کلامی بنویسم به هنگام سرودن انگار در عالم خلسه بسر می برم و روحم در مکانی که هستم نیست اصلأ زمان برایم معنا ندارد و مفهومی از آن خارج از ادراک من است باور بفرمائید بیشتر مواقع اگر بیتی طرب انگیز از نگاه سایرین در روانم گذر نمود چونان اشک و حزن مرا فرا می گیرد که توان کشیدن آهی را نیز به خاطر بغض در گلویم ندارم و فقط اشک تنها مونس و همراه با من می باشد و اگر یقین حاصل کنم دور از چشمانی هستم شانه هایم لرزان و صدای ناله هایم بلند است.
فقط قبل از سرودن شعر یک نگاه کلی به حرف دلم می اندازم و یک قالب برای حرف هایم در نظر می گیرم تا زمانی که آن حس و شور در من به جوش و خروش در آید.
توان چیدن کلمات را در کنار هم دارم اما این سبک سرودن را نمی پسندم (نمونه ای از آن را در پیش بداهه خواهم بافت) ولو اینکه شعری زیبا با کلماتی مدرن و سانتی مانتال همراه باشد به عمد واژه گانی بیگانه را به کار می گیرم تا قبح آن نمایان گردد چرا که خوف از آن دارم که فردا در اشعارمان کلماتی چون مرسی و... به کار گرفته شود هر چند یقین دارم این اتفاق رخ می نماید و قرنها اهل فن خون دل خواهند خورد تا جامعه به اصالت خویش باز گردد به همین سبب کتابی در دست نگارش است که امیدوارم عمر به وصالش قد دهد.

و اما در ادامه:

  بر این عقیده استوارم که باید حالی دست دهد و روان سخن دل را چون شعر سرود گاهی اوقات احساسی به من دست می دهد اما نه قلم دارم نه کاغذ لیک با این احوال شروع می کنم به سرودن اینقدر در شعرم می آمیزم که بعد از مدتی یک حرف از آن را نیز فراموش نکرده و نمی کنم در ادامه حرف قبلم این را عرض کنم که مثلأ این ابیات مرا به آتش می کشند و اشکم را جاری می کنند:
هر طرفی ناله کنان بنگری
بلبلکی بر سر هر شاخسار
ناله ی بلبل بود از شوق گل
ناله کند یار رسد چون به یار
و یا:
تاک ز مستی شده اسرار گوی
زین سبب او را زده گردون بدار
و موارد دیگری که خواننده را سر ذوق می آورد.
اما در پاسخ شما اشاره کردم توان چیدن کلمات را در کنار هم دارم آن هم به گونه ای که اصلأ خواننده متوجه این مسئله نشود این کار را فقط در مواقعی خلاف میل باطنیم انجام می دهم که شخصی درباره چیزی از من تقاضای شعر کند و با خلقی که دارم این کار را می پذیرم و دست رد به سینه ی سائل نمی زنم.
و اما درباره واژه های نو و تازه به استحضار می رسانم که در درجه اول آنچه تراوش کرد را می سرایم و اشکال اساسی آن را به خوبی می دانم فرمایش شما در این خصوص را بسیار مهم و قابل تأمل می دانم شیوا و زیبا می فرمائید که: (البته این فضاسازی هم بخاطر استفاده از کلمات نامانوس، برای همگان قابل درک نیست. ) صحیح است اما اشکال از عدم مطالعه حقیر با اشعار جدید و نسخ چاپ شده ی عصر در حال سپریست اما با این اوصاف آیا جای سؤال وجود ندارد که چرا باید نسل نو با زبان مادری خود بیگانه باشند!؟
چرا همین نسل جدید رو به رمان های بیگانه آورده اند یا حافظ و فردوسی را به خاک فراموشی سپرده اند و کلأ برایشان کلاسیک با اینهمه زیبایی و شیوائیش ننگ آور است و اگر آپدیت شعر نگویند یا نخوانند شرم تمام وجودشان را فرا می گیرد!؟

نکته:

تحت هیچ شرایطی نقد شیوا و رسایتان را زیر تیغ سؤالاتم نمی برم چرا که حرفم تلنگری بیش نیست.
و دومین نکته که اول باید بدان اشاره می کردم آموخته هایم و سن و سال حقیر است ولی با همه ی این اوصاف بر این عقیده استوارم که نباید واژه های ناب کهن به دست فراموشی سپرده شوند.
بسیار بسیار از شما خواهر گرانقدر خویش سپاس گزارم به جهت اینکه استادانه سخن می گوئید و کلامی بی ربط چون حقیر به میان نمی آورید برای راهنمایی شما باز هم تقدیر و تشکر به عمل می آورم و از اینکه پر چانه گی کردم عذر می خواهم و بسیار خرسندم که شعر حقیر مقبول طبع شما واقع گردیده.
در ضمن با کسب اجازه از شما نقدتان را بر روی صفحه ی وب قرار می دهم با دعای همواره برقراریتان.
در پناه ایزد متعال حضرت دوست جل جلاله تندرست و کامروا باشید.
ملتمس دعای خیر شما
با احترام
برادر شما نقده دوزان

 


 

سوز اندرون من واژه های نوست

فوران عشقم

فواره وار از برای توست

بیژن را که می شناسی؟

بیزن شده بیچاره

آن هم اثرات استعاره های توست

من که نان نمی خورم

زشت است

وای نان

جانم به لب رسیده

نان سفره ی ما هم آموزه های پاپای توست

امروز کلاس می گذارم

برای سونیتا

قند دلم آب می شود وای توست

با من فقط از ادکلن بگو که بوی گند نان

آبروی ما رو برده دیسیبرین پیتزا و های های های موست

اینو خوب آمدی

دلم تنگ از برای کاپوچینوهای توست..

. *خراباتی*

 


 

دوستان عزیز به استحظار می رسانم:

خداوند سبحان گواه من است که در پاسخم به استاد ارجمند سرکار خانم بانو زهرا صفری گرامی ذره ای قصد اینکه بخواهم نقد به جا و صحیح ایشان را مورد تمسخر یا بهانه ای برای حرف هایم قرار دهم نداشته و ندارم چرا که همچون متهجران نیستم که الزام و پافشاری داشته باشم از برای اینکه باید فقط کلاسیک گفت.

 

 

همایون شجریان، بار دگر عید شد. 

دانلود

 

 

مدت زمان: 5 دقیقه 29 ثانیه
 

تاریخ : یکشنبه 92/9/17 | 3:5 صبح | نویسنده : محمد کریم نقده دوزان 
.