تو را به جان شعر من

مباحث شعر‌‌‌، ادبیات و زبان پارسی

تو را به جان شعر من

مباحث شعر‌‌‌، ادبیات و زبان پارسی

تو را به جان شعر من

با سلام
این وب بیشترین تلاش خود را در جهت زنده نگاه داشتن ادبیات فارسی، به یاری خدا خواهد داشت...
از همکاری شعرای کلاسیک، نو به انضمام سپید و اهل ادب و هنر ایرانی استدعای همکاری دارم.
همچنین نظرات و پیشنهادات علاقه مندان به ادبیات فارسی به علاوه ی دوستان محقق و پژوهشگر می تواند راهگشای ما باشد که کمال امتنان از همگی شما خوبان را دارم.
با کمال احترام
محمدکریم نقده دوزان "مریزادخراباتی"

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

یا ودود

نقد و بررسی زبان فارسی از منظر شعر

 


 

با عرض سلام و ادب محضر شما دوستان گرامی

شعری برای نقد شما عزیزان سروده ام که سعی

نموده ام در آن تازه گی و تراوت هویدا باشد به

دلیل مخالفت بعضی از دوستان که چرا از واژه

های عهد قدیم در اشعارم بهره گرفته ام و اینکه

نهایتأ اشعارم قابل درک برای همگان نیست مانند

قصیده ی قبل.

تلاش کردم در غزلی که تقدیم خواهم کرد به قول

معروف به روز بسرایم غزل را در ذیل سخنانم

تقدیم می دارم و منتظر نقدهای شما خوبان

هستم.

 

در اینجا به چند نکته اشاره می کنم و در ادامه

مطلب این صفحه به فرهنگ لغت شاهنامه

فردوسی به همراه جستجوگر فرهنگ لغت

شاهنامه خواهم پرداخت.

 

 

 
 

همایون شجریان، من کجا باران کجا

دانلود رایگان:


دریافت

 

 

اولین نکته ای که سخت ذهنم را درگیر خود کرده

یک مورد از موارد ذکر شده توسط استاد

گرامی سرکار خانم بانو زهرا صفری می باشد که

می فرمایند:

 

 اتفاقا صحبت سر این است که اگر ما می توانیم

بگوییم «کلاغ و چمنزار» چرا بگوییم «غراب و

مرغزار»؟! 

 

و در ادامه می فرمایند:

 

زبان یک نظام است که کار اصلی آن ایجاد

ارتباط بین انسانهاست و مقصود از این ارتباط

زبانی، انتقال پیام از یک فرد به افراد دیگر است

که خداوند مهربان، توانایی این ارتباط را به

وسیله ی سرودن شعر به شما بخشیده است پس

از این موهبت نهایت استفاده را بکنید و حق

نعمت بجا آورید و سعی کنید با زبان ساده و

صمیمی شعر - نه الزاما شعر نو - با قشر جوان

زندگی کنید و سخن را ماندگار؛

 

اگر به ابتدای این مقطع از صحبت استاد نگاه

عمیقی داشته باشیم به این نتیجه می رسیم که

در قصیده ی قبل، این سروده را که می گویم:

 

کلک نگارنده چه نیکو نگاشت

 

قوس و قزح در طرف مرغزار

 

کیست نگارنده ی این نقش ها

 

جز   قلم   صنع   خداوندگار

 

چه چه مرغان نگرد چون غراب

 

شادی   آنان   بکند   قار قار

 

باید اینطور بگویم که:

 

روان نویس نویسنده چه خوشگل نوشت

 

رنگین کمان در طرف چمنزار

 

کیست نویسنده ی این نقش ها؟

 

جز روان نویس صنعتی خداوندگار

 

چه چه مرغان گر ببیند کلاغ

 

شادی  آنان  بکند  قار قار

 

حالا با اینکه وزن و ردیف و قافیه شعر هم به هم

نخورد و شعر زیبائیش را نیز تقریبأ از دست نداد

پاسخ می خواهم که تکلیف ایهام در این چند

بیت چه می شود؟ یک و دوم اینکه چرا این

احساس دست می دهد که چرا کلاغ و چمنزار از

غراب و مرغزار اولأ سخنی به روزتر و زیباتر

هستند و مهمتر از این بحث قشر جوان چرا نباید

مفهوم آن را درک کنند؟ حال می خواهند کلمات

عهد قدیم یا  به قولی دیگر از شما مال

عهد عنصری و منوچهری ها باشند و این چه

برهانی ست که فقط خواننده اشعار فقط باید

جوانان باشند و چرا اینگونه شعر سرودن برای

قشر جوان صمیمی نیست!؟

 

البته حقیر متوجه مقصود شما در این گفتار شیوا

و مورد تأمل هستم و در پاسخ به شما به

صراحت آن را پذیرفته و می پذیرم شما بی ربط

نمی فرمائید اما با تمام اوصاف بیان شده در قبل

هنوز پاسخ سؤالی که خود مطرح کرده ام را

درک نمی کنم به سبب اینکه اگر به جای کلک

الزامی به وجود می آید که اولأ- مخاطبم باید

جوانان باشند و این الزام روان نویس را

جایگزین کلک می کند؟

 

یک مسئله ی بسیار مهم به نام مخاطب در شعر

وجود دارد که در حال حاضر از آن سوء برداشت

می شود و آن اینست که در شعر باید فقط با

قشر جوان سخن گفت یک دوم اینکه باید آپدیت

سرود.

 

متأسفانه استادانی چون اکثر استادان سراسر

دانشگاه ها این نکته ی بسیار مهم را که شاه رگ

ادبیات و شعر است هدف قرار داده اشتباه

آموخته و اشتباه آموزش می دهند و شعر ناب

ایران زمین را به لجن و خاک مذلت می افکنند و

از عواقب شومی که در پس پرده ی این ماجرا

نهفته است بی اطلاعند و بسیار فخر هم می

فروشند و نمی دانند شعر ایرانی را به سبک غربی

آموزش می دهند هر چند شعر شاعر ذاتی ست نه

کسبی البته کسب دانش توأم با ذات معنا پیدا

می کند استاد ادبیات شدن زمانی از پزشک شدن

و دکترا در حیطه ی جراحی یا جرم شناسی

گرفتن هم سخت تر و راهی دشوارتر بود حالا

پاسخی به این سؤالات و مسائل مطروحه در

چند جمله خواهم داد و به دور از اینکه خدای

ناکرده احساس خصومت به شخصی دست دهد

به شعر و نقد آن می پردازم با اشاره به این نکته

ی بسیار مهم که:

 

همه به خوبی بر این مسئله واقفیم که این بحث

ها هرچه داغ تر و پر هیجان تر ولو اینکه با

غضب و داد و فریاد هم باشد بسیار باید از آن

خرسند بود چرا که این اختلاف نظرهاست که

باعث رشد و تعالی انسان است که با یکدیگر

تجمیع می شوند و کلام واحدی به نام فرهنگ می

آفرینند لذا این بحث ها را تحت هیچ شرایطی

نباید نقطه ی تضعییف بدست گرفتن و کوبیدن

شخصیت مقابل تلقی کرده بلکه باید آن را

پژوهش واکاوی و جستجویی حقیقی چون یک

شاگرد که برای بالا بردن معلوماتش در برابر

استادان خود می کوشد بر شمرد و هر کس نام

این مباحث علمی را کل کل بنامد خردسالی بیش

نیست حقیر در برابر هر هجومی که باعث پیش

برد اهدافم در حوزه ی ادبیات گردد متواضع و

تسلیم هستم حتی تا سرحد دعوی ولی بعد از

مباحثه دوستی و صمیمیت خود را از دست نمی

دهم و تلاش می کنم حرف مقابل را حلاجی کنم

تا اینکه نتیجه ای سودمند حاصل گردد انشاء الله.

 

و اما پاسخ کوتاه حقیر اینست که:

 

استاد محترم بانوی دلسوز حکیم و دانا سرکار

خانم زهرا صفری عزیز و دوستان عزیزتر از جانم

این نکته نباید به دست فراموشی سپرده شود که

شعر در ادبیات ما به این معنا نیست که با قشر

جوان صمیمی سخن گفت پذیرای زایش واژه های

نو و زیبا هستم اما این دلیل نمی شود که واژه ی

چندین هزار ساله ی مادر را تغییر داد یا واژه های

سرتا سر از ایهام را به خاک فراموشی سپرد و

استفاده از این دسته از واژه گان را ممنوع کرده

وقبیح دانست قبح در اینجا معنی پیدا می کند

که به عنوان مثال اسم بیژن را مورد تمسخر قرار

داد چه بسا باید این اسم که کرارأ در شاهنامه

فردوسی بدان اشاره شده را محترم شمرد و واژه

هایی چون سونیتا یا سونیا که در فرهنگ ما

جایی ندارند را درون اعماق اصالت ادبمان

نگنجاند مهمترین نکته که اصلی ترین پاسخ حقیر

می باشد این است که سرایش شعر یک استعداد

و موهبت الهی ست البته سرکار خانم بانوصفری

دلسوزانه این نکته را به حقیر گوشزد کرده اند که

اهلش آن را هنر نیز می نامند و در هنر هر چه از

واژه هایی سخت و غیر قابل فهم و ادراک در

اجتماع استفاده شود حال می خواهد جدید

باشد یا قدیمی پسندیده تر است چرا که ایرانی

عاشق و شیدای ایهام و واژه گان سخت است و

دائم تا واژه ای نا آشنا را شنید تشنه ی معانی آن

است و تا معنای آن را نفهمد حتی در صف

نانوایی هم که باشد این بحث شیرین را پیش می

کشد و رندانه به مفهوم یا مفاهیم آن دست پیدا

می کند و می فهمد چرا که عکسش را نمی پسندد

در پست قبل و نقد قصیده به اسم بیژن و نان در

شعری به ظاهر نو پرداختم تا اهل فن متوجه

قبح واژه های بیگانه باشند لازم به ذکر است بانو

صفری به نگرانی حقیر در این حوزه پی بردند

چرا که ایشان را جزء اهل فن می دانم و از

مباحثه با ایشان کمال سود را می برم مکرر نام

این استاد گرامی را می برم.

 

و در ادامه اینکه شاعر یک هنرمند است که در

اعماق احساساتش واژها را آنچنان استادانه با

شور حالی غیر قابل وصف در کنار هم روان می

گنجاند که دیگران از اثر خلق شده توسط او

انگشت حیرت به دهان می گیرند بله شعر ناب

ایرانی اینچنین است که حافظ ها سعدی ها

مولوی ها فردوسی ها سنایی ها شهریارها و

ابتهاج ها و... را به سراسر گیتی عرضه می دارد

بهتر نیست چون استاد محمد علی بهمنی زایش

سبک داشته باشیم و زیبا روان و دلنشین شعر

بسرائیم؟

 

مانند این غزل زیبا:

 

من با غزلی قانعم و با غزلی شاد

 

تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد

 

ویرانه نشینم منو بیت غزلم را

 

هرگز نفروشم به دوصد خانه ی آباد

 

من حسرت پرواز ندارم بدل آری

 

در من قفسی هست که می خواهدم آزاد

 

ای بال تخیل ببر آنجا غزلم را

 

کش مردم آزاده بگویند مریزاد

 

من شاعرم و روز و شبم فرق ندارد

 

آرام چه می جویی از این زاده ی اضداد

 

من خواهم از این پس همه از عشق بگویم

 

یک عمر عبث داد زدم بر سر بیداد

 

مگذار که دندان زده ی غم شود ای دوست

 

این سیب که ناچیده به دامان تو افتاد

 

"محمد علی بهمنی" 

 


 

خوف آن می رود که هجمه ی بیگانه بر هنر ادبی

ما جا خوش کرده و فردا روزی شاعرانی نام آور

و فرهنگ ساز را که نام بردم یکی پس از دیگری

تسخیر نموده و به مملکت خویش نسبت و نسب

دهند همانند مواردی که حادث شده و مدعی پیدا

کرده امثال حضرت مولانا یا حکیم عمر خیام که

جای بسی شادمانی دارد که هنوز به مقاصد

شومشان نرسیده اند و نام این نامیان جهان را

نتوانسته اند به تاراج ببرند چرا که این شعرای

نام آور اسم خود را با ملک ایران زمین آنچنان

درآمیخته اند که حماقت مدعیان را اثباط کرده و

خواهد کرد.

 

و اما در پایان

 

این را نیک بدانیم که ما ایرانی ها هر کدام ذره

 

ای از این هنر را به عنوان میراث کهن در اختیار

داریم شاهدش هم میلیونها شاعر و ما بقی هم که

حد اقل یک بیت چون حقیر در طول عمر خویش

به هر نحوی از انحاء هم که شده سروده داریم.

 

با حمد و ستایش خالق خویش این بحث را به

پایان می برم و رخصتی می طلبم از برای این

غزل جدید که فکر کنم جوان پسند باشد البته

امیدوارم چنین باشد.

 

و در نهایت عذر می خواهم که نام آن را شعر

نهادم چرا که در حین نگارش این مطالب و با

ذهنی درگیر این سخن ها با شتابزده گی آن را

سروده ام حتی چرکنویسی هم در اختیار ندارم و

در پنل وب آن را نگاشتم عذرم را پذیرا باشید و

استدعا دارم اگر پاسخی برای این سخنان حقیر

دارید به صورت مقاله ارسال نمائید که به یقین

به بهترین آن یک جلد کامل و نفیس از شاهنامه

فردوسی و مبلغ پنجاه میلیون ریال برای کمک

هزینه ی خرید قلم و کاغذ تقدیم خواهد شد.

إنشاءالله

 

 

اول اندیشه وانگهی گفتار

 

پای بستامدست پس دیوار

 

داد نقاش باد شبگیری

 

آب را حلقه های زنجیری

 

 

 

 

 


به نقد بکشیم: 

 

با ذکر این نکته که تفاوت میان قصیده ی قبل و

این غزل را بررسی کنیم.

​​​

حقیر به هر دو شعر علاقه وافری دارم چرا که هر

دوی آن را با تمام احساساتم سروده ام اما این

غزل یکی از سخت ترین اشعار من به هنگام

سرودن آن می باشد چرا که در خصوص مادر

است و مادر نقش والایی را به خود اختصاص

می دهد یکی دیگر از دلایل سخت سرودن این

شعر این می باشد که چون خواسته ام روش

سرودنم را تغییر دهم و از واژه های قابل درک

برای عموم مخصوصأ جوانان استفاده کنم باعث

شده تا واژه ای که در حال و هوای شعر گفتن به

ذهنم الهام شده را با واژه ای غیر از حرف دلم

معاوزه نمایم به همین سبب است که شعر با این

قالب زیبا و ضرب آهنگ زیبایش ملاحت خود را

از دست داده و به نظر خودم دلنشین نیست در

صورتی که در تمام طول عمرم شعری را با این

همه سختی نسروده ام عمده دلیلش هم باز می

گردد به تقاضا و اعتراض بعضی از دوستان در

رابطه با تغییر روش اما با اینهمه ایرادی که

خودم بر این شعر وارد می دانم گذشته از اینکه

به قوائد اصلی شعر مانند قافیه و ردیف حتی

اوزان نپرداخته و تصحیح نکرده ام باید بگویم

عاشقانه شعرم را دوست می دارم.

 

نکته:

 

روی سخنم با دوستانی ست که می گویند روش

سرودن شعرت را عوض کن دوستان عزیز شعر

سرودن یک موهبت الهی ست که شاعر با به کار

بستن ابزارهای مورد نیاز یک شعر با حس و حالی

که موقع سرودن شعر به او دست می دهد تأکید

می کنم حس و حال و هوای سرودن شعر واژه

ها خود به مدد شاعر می آیند و او را در قالب

شعر می آمیزند تا شعری ناب خلق گردد.

 

مقصودم از قالب قالب ظاهری نیست مانند

سبکی ست که آن را ذوب نموده و در قالب می

ریزند برای روشنتر شدن این نقد که مایل نبودم

تا به اینجا برسد مجبورم بگویم که:

 

منظورم از سبک همان گداختن است به عنوان

مثال طلایی ذوب شده را متصور شویم که آنرا

با مهارتی خاص درون قالبی بریزیم بدون اینکه

ذره ای کمتر از حجم آن قالب باشد خواه زیاد تر

از آن.

 

وقتی طلای گداخته شده را با مهارت در قالب

بریزیم مسلمأ وقتی آن را از قالب بیرون می

آوریم شکل و نقش آن قالبی که در ذهن داریم را

نشان می دهد و هر چه این قالب زیباتر باشد

حاصل آن هم زیباتر است.

 

بعد از آن اگر قالبمان هر چقدر زیباتر و جلوه ای

آراسته تر داشته باشد به یقین حاصل آن هم

بسیار زیبا خواهد بود حال اگر قالب مرغوب و

استخوان دار نباشد به حتم حاصلش هم کیفیت

ندارد.

 

شعر هم دقیقأ همین حالت مورد بحث در مثال را

دارد شاعر ابتدا حرفش را که همان طلای در

مثال است را انتخاب می کند سپس قالبی برایش

در نظر می گیرد و بعد با احساسش می آمیزد که

همان حالت گداختن و ذوب نمودن است هر چه

حرارت آن متناسب تر با نقطه ی ذوب در مثال

باشد تمام قالب را به هنگام سرودن فرا می گیرد

که در اینجا مهارت نقش بسیار مهمی دارد اگر

کمی زیاد یا مقداری کمتر در قالب بریزد یا سر می

رود یا پوک می شود.

 

مثال دیگری هم می توان گفت و آن اینست که

شاعر ابزار لازم و مهارت کافی را ندارد و در

اینجاست که به سبب نداشتن ابزار اصلی به

عنوان مثال برای کوتاه کردن نقد می گوییم

شاعر کلام ناب برای سرودن شعر که همان طلای

مذکور است را در اختیار ندارد یا اگر هم دارد

عیارش پائین است و از جلوه ی کمتری برخوردار

است یا به کل طلا که ندارد هیچ مس هم ندارد

لذا از برنج مخلوط استفاده می کند.

 

حال بنگریم به برنجی که می خواهد در قالب

بریزد اگر ابزاری به نام قالب در اختیارش هم

باشد ولو از بهترین های آن وقتی برنج ذوب شده

را در آن ریخت مانند این است که حرف های

نامربوط را به صورت زیبایی در کنار هم چیده

باشد و هر جا ارایه شد اسباب خنده و مضحکه

دیگران است.

 

مقطع نهایی پالایش و جلا دادن طلای شکل

گرفته است شاعر زبردست با رفع اشکالاتی که در

آن می بیند آن را جلا داده و شعری بی بدیل خلق

می کند نتیجه می گیریم که شعور شاعر در واژه

های او نمایان می شود و هر بار چیزی می گوید

که تا به حال با گوش شنونده یا چشم و لسان

خواننده آشنایی ندارد و حرفی تازه است البته

در غزل و اشعار عاشقانه این بحث معقوله ی

دیگری را طلب می نماید.

 

نتیجه:

 

حاصل شعری که به میل دیگران باشد این غزل

در پیش روست و افسوس می خورم که چرا در

زمینه ی دیگری نسرودم متأسفانه این شعر را

همین جا سرودم و به جای قلم صفحه

کلید همدمم بود در حال و هوای خودم بودم که

یاد مادر در ذهنم نقش بست و علی رغم میل

باطنیم مجبور به سرودن آن هم با سبک و قالب

پیشنهادی شدم.

 

ابتدا خود حقیر به نقد پرداختم بلکه اگر مورد

 

استقبال واقع نشد حرفم را زده باشم.

 

در پایان از دوستانی که به نقد شعر یا حتی گفته

هایم می پردازند استدعا دارم این شعر را 

قصیده ی پست قبل مقایسه نمایند تا متوجه

برهانی که آوردم بشویم شعر قبل آموزه ها و

حرف های تراوش کرده از بطنم با حس و حالی

غیر قابل وصف بود اما این شعر با اینکه تمام

وجودم را برایش به کار گرفتم لیک حسم به من

می گفت این ها که می گویی زائیده ی تفکرات

دیگران است باید با واژه های نو درآمیزی وگرنه

در معرض اتهامی.

 

از صبوری و شکیبائیتان بسیار سپاس گزارم

آماده ی شنیدن شدید ترین نقدهای دوستان

چشم به راه شما خوبانم.

 

 


 

 

 

 

 

 


غزل:

 

کس ندیدم به دیار مهربانتر ز تو یار

 

با وفایی تو نگار جان کنم بر تو نثار

 

مهربان مادر من با وفا یاور من

 

تویی آن سرو بلند که همیشه ای بهار

 

مرغ وحشی دلم در هوای تو گشود

 

بال و پر عزم نمود سوی تو زار و نزار

 

آنچنان مهر تو را به دل اندوخته ام

 

که به کف می گیرم جان خود بهر نثار

 

دل شیدای مرا ناز من خوار مدار

 

سخن از عشق بگو یا به خاکم بسپار

 

سیل اشکم جاری به دلم افعی غم

 

چکنم؟ نیست مرا طاقت دوری یار

 

به زبان آمد عشق به خراباتی گفتا:

 

هر بلایی ز نگار می رسد خوش پندار

 

سرخوش و مست و خرام من تو را در آغوش

 

مادرم می گیرم با گل و ساز و سه تار

 


 استاد عزیزم جناب آقای مهدی آخرتی با شعری جدید به روز هستند بخوانید:

باور نمی کنم کار قرص کوچکی باشد


دلنوشته ی بانو بهاره مصفا بخوانید:

کوچه های بی تاب

​​​​​​

تو گل کعبه و پر پر شده ی محرابی

 


 

نقد استاد ارجمند جناب آقای مهدی آخرتی:

اول

نقدی که بر این شعر دارم شکل انشا ئشعر است

و بدنویسی بعضی کلمات

 

استاد در ادامه می فرمایند:

 

در ضمن ی نکته: اینکه تمام این سوال و جواب

ها تناسبی با نقد ندارد 


اول اینکه شما به عنوان مولف اثر حق پاسخ به

نقد ندارید. 

 

و اما پاسخ حقیر به جناب آخرتی عزیز:

 

چرا حق پاسخ به نقد را از مؤلف و

 

صاحب اثر باید سلب کرد؟ این محفل،

 

محفلی ست، برای پرسش و پاسخ.

 

​​

شما به عنوان یک صاحب نظر‌ از نظر من

 

در شعر سپید هستید و الحق دست

 

مریزاد. چرا که ید طولایی در این

 

زمینه دارید، البته کلاسیک هم می سرائید آن هم با شیوه های نوین که جای بسی تحسین دارد. غیر از این معقوله بنده بسیار دیده ام در وب

​​​​​

شما اگر کسی نقد کوچکی از شما در شعر

 

هایتان بکند سخن او را بر نمی تابید و با

 

غضب سخن می گویید!

 

سپاس از حضور سبز شما

 

 

این مبحث علمی و کارشناسی ست و

 

اشخاصی چون بانو صفری از استادان

 

این حوضه می باشند و با سعه ی صدر

 

تمامی جواب های حقیر را با بردباری

 

گوش فرا داده اند و من از ایشان درس

 

های فراوانی آموخته ام.

​​​​​​

 

​​​​

بنده هم آموزه هایم را در اختیار عموم

 

قرار داده و خواهم داد. 

 

مثال:

 

از نظر اهل فن ادبیات و بزرگان، معنای

 

سبک در شعر فارسی یعنی گداختن، ذوب

 

کردن

 

​​​​​​

در نهایت نباید محفل ادبی به نزاع بدل

 

 

شود، مانند وبگاه جنابتان

 

توصیه می کنم با هم مهربان باشیم.

 

 

شاید دیگر نباشیم.

 

 

ولله الحمد... 

 

 

 

 

نوشته شده در  جمعه 92/9/22ساعت  1:19 صبح  توسط محمد کریم نقده دوزان 
  


 

یاری أندر کس نمی بینیم یاران را چه شد؟ 

 

دوستی کی آخر آمد دوست داران را چه شد؟

 

 

علیرضا افتخاری، از من چرا رنجیده ای

دریافت رایگان:


دریافت