تو را به جان شعر من

مباحث شعر‌‌‌، ادبیات و زبان پارسی

تو را به جان شعر من

مباحث شعر‌‌‌، ادبیات و زبان پارسی

تو را به جان شعر من

با سلام
این وب بیشترین تلاش خود را در جهت زنده نگاه داشتن ادبیات فارسی، به یاری خدا خواهد داشت...
از همکاری شعرای کلاسیک، نو به انضمام سپید و اهل ادب و هنر ایرانی استدعای همکاری دارم.
همچنین نظرات و پیشنهادات علاقه مندان به ادبیات فارسی به علاوه ی دوستان محقق و پژوهشگر می تواند راهگشای ما باشد که کمال امتنان از همگی شما خوبان را دارم.
با کمال احترام
محمدکریم نقده دوزان "مریزادخراباتی"

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

 

 

شَهـــــــــریارِ دِل ها

 

 

شرحی بر زندگینامه سید محمد حسین بهجت تبریزی «شهریار علیه الرحمه»

 

«تو را به جان شعر من»

 

 

 

 

مروری بر زندگینامه سید محمد حسین

بهجت «شهریار شعر جهان»

 

 

استاد شهریار

زندگینامه شهریار:

سید محمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار از شعرای مشهور و اهل ادب است که اشعار زیبایی را به زبان فارسی سروده است و یکی از این اشعار معروف در مدح  حضرت علی علیه السلام و شعر معروف علی ای همای رحمت بود.

او به جز اشعاری که به فارسی سروده به درخواست مادرش اشعار ترکی زیبایی را سرود و شاهکار ادبیات آذربایجان بنام حیدربابایه سلام را بین سال های 1329 تا 1330 خلق کرد.

بیست و هفتم شهریور ماه سالروز خاموشی شهریار شعر ایران " روز ملی شعر و ادب " نامیده شده است. 

 

 

 

 

تولد و خانواده محمدحسین شهریار:

 

نام اصلی استاد شهریار شاعر مشهور تبریزی، سید محمد حسین بهجت تبریزی است.

این شاعر نامدار ایرانی 11 دی 1285 در خانواده ای اهل ادب در روستایی از توابع تبریز به نام خشکناب به دنیا آمد. نام پدر او حاج میرآقا خشکنابی و مادر او خانم ننه نام داشت. پدر شهریار، در تبریز وکیل و اهل ادب و مادرش خانه دار بود.

سید محمد حسین دارای پنج برادر و هفت خواهر بود.

 

 

 

تحصیلات استاد شهریار:

 

سید محمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار، تحصیل را در مکتب خانه زادگاهش آغاز نمود.

مادر و پدرش و سپس مرحوم امیر خیزی از نخستین مربیان او بودند که قرائت قرآن، ترسل و نصاب و گلستان سعدی و حافظ را به او آموختند. او پس از آشنایی با دیوان حافظ با شعر و ادبیات آشنا شد.

محمدحسین تحصیلات کلاسیک خود را در مدرسه متحده و سیکل را در مدرسه فردوسی تبریز به پایان رساند و در سال 1300 برای ادامه تحصیل راهی تهران شد و در تهران تحصیلات متوسطه را در دارالفنون گذراند  و سپس در سال 1303 شمسی وارد مدرسه طب شد.

 

بی توجهی به پزشکی و صرف نظر نمودن

 

از ادامه تحصیل: 

 

شهریار علاقه ای به رشته پزشکی نداشت و سرانجام قبل از اخذ مدرک دکتری، به سبب پیشامد های عاطفی و عشقی از ادامه تحصیل منصرف شد و پزشکی را رها کرد.

شهریار بعد از عشق نافرجام در سال 1310 در 25 سالگی با کمک استاد کمال الملک نقاش معروف به نیشابور رفت و تا سال 1314 در سازمان اسناد این شهر مشغول بکار شد.

 

 

 

ماجرای عشق نافرجام شهریار:

 

در اوایل تحصیل پزشکی شهریار عاشق دختری بنام ثریا دختر عبدالله امیرطهماسبی (فرمانده گارد احمدشاه قاجار) شد و با او رابطه عاشقانه ای داشت.

چراغعلی سالار حشمت رقیب عشقی شهریار و پسر عموی رضا شاه بود به همین دلیل ثریا مجبور به ازدواج با او شد.

شهریار پس از ازدواج ثریا قبل از فارغ التحصیلی، درس را کنار گذاشت و به نیشابور رفت و تا سال 1314 در سازمان اسناد این شهر مشغول بکار شد اما اواخر سال 1314 بخاطر بیماری به تهران اعزام شد و دوباره عشق سابق خود را دید.

ثریا برای عیادت از شهریار به دیدن او در بیمارستان رفت و در آنجا شهریار این غزل را سرود:آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرابی وفا حالا که من 

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

بی وفا حالا که افتاده ام از دست و پا چرا؟

بعد از درمان در تهران ماند اما دیگر ارتباطی با ثریا نداشت و در بانک کشاورزی استخدام شد. شهریار این شکست، و ناکامی عشق، را موهبت الهی می دانست که از عشق مجازی به عشق حقیقی و معنوی او را رساند.

ثریا و شهریار دیگر ارتباطی با یکدیگر نداشتند و بنا به گفته پسر شهریار در سال 1348 تنها دو نامه توسط ثریا ارسال شده که شهریار هم در جواب آنها غزل های مشهور خود را ارسال کرده است. ثریا هفت سال بعد از مرگ شهریار، تقریبا در سال 1374 فوت کرده و هیچ تصویر و عکسی از وی موجود نیست.

 

 

 

ازدواج استاد شهریار و تشکیل خانواده:

 

شهریار در سال 1332 بعد از 33 سال دوری از تبریز به زادگاهش برگشت و با استقبال عجیب مردم روبرو شد. بعد از یکسال زندگی در تبریز سال 1333 و در 48 سالگی با نوه دختر عمه اش خانم عزیزه عبدالخلقی که معلم 21 ساله ای بود ازدواج کرد. ثمره این وصلت دو دختر بنام های شهرزاد و مریم و یک پسر بنام هادی می باشد.

 

 

 

خصوصیات اخلاقی شهریار:

 

شهریار شاعری مومن و مسلمان بود. از خصوصیات اخلاقی او می توان به مهمان دوستی و مهمان نوازی او اشاره نمود. او فردی حساس، فروتن و درویش مسلک بود.

استاد شهریار علاقه مفرط به تمامی هنرها به خصوص شعر، موسیقی و خوشنویسی داشت و خط نسـخ و نــسـتعلیق و بویژه خط تحریر را خوب می نوشت. در جوانی سه تار می زد طوری که نواختن او اشک استاد ابوالحسـن صبا را جاری می کرد و برای ساز خود می سرود.

 

نالد به حال زار من امشب سه تار من

این مایـه تســـــلــی شـــبهای تار مــن

 

پس از مدتی برای همیشه سه تار را هم کنار گذاشت.

 

سرودن شعر و تخلص شهریار:

 

استاد محمدحسین شهریار نخستین شعر خویش را در چهار سالگی به زبان ترکی آذربایجانی سرود اما اشعار نخستین شهریار عمدتا به زبان فارسی سروده شده است.

 

 

 

 

تخلص محمدحسین بهجت تبریزی:

 

محمدحسین بهجت تبریزی سال 1300 که به تهران رفت، (شیوا) تخلص می کرد اما برای یافتن تخلص بهتری وضو گرفت نیت کرد و به دلیل ارادت ویژه به حافظ شیراز دوباره از دیوان حافظ تفعل زد که هر دوبار کلمه شهریار آمد:

 

غم غریبــــی و محنــت چو بر نمـــی تابــم

روم به شــــهر خود و شــــهریار خود باشــــم

دوام عُمرِاو زِمُلکِ اوبخواه، زلطفِ حقِّ حافظ

که چرخ این سکه دولت به نام شهریار زدند

 

محمد حسین به احترام حافظ تخلص شهریار را پذیرفت هر چند او تخلصی خاکسارانه می خواست.

 

سرودن شعر ترکی حیدربابا:

 

شهریار می گوید وقتی که اشعار فارسی خود را برای مادرم می خواندم وی به طعنه می گفت:

"پسرم شعرهای خودت را به زبان مادریت هم بنویس تا مادرت نیز اشعارت را متوجه شود!"

درخواست مادر و اطرافیان باعث شد تا شهریار طبع خود را در زبان مادریش نیز بیازماید و یکی از بدیعترین منظومه های مردمی جهان سروده شود.

منظومه «حیدر بابا سلام» در سال 1322 منتشر شد و از لحظه نشر مورد استقبال قرار گرفت. شهریار در سرودن این منظومه از ادبیات ملی آذربایجان الهام گرفته است و این منظومه سرشار از شور و خروش و عشق شهریار به مردم آذربایجان است. این منظومه بهترین آثار ادبی در زبان ترکی آذری است و برخی از موسیقی دانان همانند هاژاک آهنگساز معروف ارمنستان آهنگ جالبی بر آن ساخته است.

 

 

 

 

اشعار ولایی استاد شهریار: 

 

عشق به ائمه اطهار علیه السلام در بسیاری از اشعار شهریار وجود دارد چرا که او از همان کودکی به دلیل توجهات مذهبی خانواده با ائمه و امامان آشناشده است.

او در نعت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت امیر المومنین علیه السلام اشعار زیبایی سروده است. 

 

 

شعر علی ای همای رحمت:

 

یکی از معروفترین اشعار شهریار شعر علی ای همای رحمت است که در مدح حضرت علی ( ع ) سروده شده است.

شهریار زمانی که این شعر را سرود، شعر را برای کسی نخوانده بود و کسی از آن آگاه نبود. در آن زمان آیت الله العظمی مرعشی نجفی شهریار را به قم دعوت کرد و به او گفت:

شعر علی ای همای رحمت را کی ساخته ای؟

شهریار با حالت سوال کرد شما از کجا خبر دارید؟! این شعر را نه به کسی داده ام و نه درباره آن با کسی صحبت کرده ام!

ایشان به شهریار می گوید:روزی در خواب شاعری بنام شهریار را دیدم که نزد امیرالمومنین (ع) در مدح او شعر می سرایید. پس از خواب به دنبال شما گشتم و شما را به قم دعوت نمودم تا خوابم را در میان بگذارم.

بعد از توضیحات آیت الله مرعشی در مورد خواب خود، دو طرف احساسی و منقلب می شوند تا اینکه مشخص می شود تاریخ و ساعت سرودن شعر مقارن با ساعتی بوده که آیت الله خواب آن را دیده است.

بعد از توضیحات آیت الله مرعشی در مورد خواب خود، مشخص می شود تاریخ و ساعت سرودن شعر مقارن با ساعتی بوده که آیت الله خواب آن را دیده است.

 

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را

که به ما سوا فکندی همه سایه همارا

دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین

به علی شناختم من بخدا قسم خدا را

بخدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

چو علی گرفته باشد سرچشمه بقا را

مگر ای سَحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ

به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

برو ای گدای مسکین درخانه علی زن

که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من

چو اسیرتست اکنون به اسیر کن مدارا

بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب

که علم کند بعالم شهدای کربلا را

چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان

چو علی که میتواند که بسر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را

بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت

که ز کوی او غباری به من آر توتیا را

به امید آنکه شاید برسد به خاک پایت

چه پیامها سپردم همه سوزدل صبا را

چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان

که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چو نای هردم ز نو ای شوق او دم

که لسان غیب خوش تر بنوازد این نوا را

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیام آشنایی بنوازد آشنا را

ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا

 

 

 

 

 

تلخ ترین خاطره زندگی شهـــــریار در فوتِ

 

مادرش:

 

آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
اما گرفته دور و برش هاله ئی سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگی ما همه جا وول میخورد
هر کنج خانه صحنه ئی از داستان اوست
در ختم خویش هم بسر کار خویش بودبیچاره مادرم
هر روز میگذشت از این زیر پله ها
آهسته تا بهم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل کوچه میرود
چادر نماز فلفلی انداخته بسر
کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
او فکر بچه هاست
هرجا شده هویج هم امروز میخرد
بیچاره پیرزن ، همه برف است کوچه ها
او از میان کلفت و نوکر ز شهر خویش
آمد بجستجوی من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد
آمد که پیت نفت گرفته بزیر بال
هر شب در آید از در یک خانه فقیر
روشن کند چراغ یکی عشق نیمه جان
او را گذشته ایست ، سزاوار احترام :
تبریز ما ! بدور نمای قدیم شهر
در ( باغ بیشه ) خانه مردی است باخدا
هر صحن و هر سراچه یکی دادگستری است
اینجا بداد ناله مظلوم میرسند
اینجا کفیل خرج موکل بود وکیل
مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در ، باز و سفره ، پهن
بر سفره اش چه گرسنه ها سیر میشوند
یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه
او مادر من است
انصاف میدهم که پدر رادمرد بود
با آنهمه درآمد سرشارش از حلال
روزی که مرد ، روزی یکسال خود نداشت
اما قطارهای پر از زاد آخرت
وز پی هنوز قافله های دعای خیر
این مادر از چنان پدری یادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خیل
او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود
خاموش شد دریغ
نه ، او نمرده ، میشنوم من صدای او
با بچه ها هنوز سر و کله میزند
ناهید ، لال شو
بیژن ، برو کنار
کفگیر بی صدا
دارد برای ناخوش خود آش میپزد
او مرد و در کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود
بسیار تسلیت که بما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
اما ندای قلب بگوشم همیشه گفت :
این حرفها برای تو مادر نمیشود .
پس این که بود ؟
دیشب لحاف رد شده بر روی من کشید
لیوان آب از بغل من کنار زد ،
در نصفه های شب .
یک خواب سهمناک و پریدم بحال تب
نزدیکهای صبح
او زیر پای من اینجا نشسته بود
آهسته با خدا ،‌
راز و نیاز داشت
نه ، او نمرده است .
نه او نمرده است که من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خیال من
میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
کانون مهر و ماه مگر میشود خموش
آن شیرزن بمیرد ؟ او شهریار زاد
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد بعشق
او با ترانه های محلی که میسرود
با قصه های دلکش و زیبا که یاد داشت
از عهد گاهواره که بندش کشید و بست
اعصاب من بساز و نوا کوک کرده بود
او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده کاشت
وانگه باشکهای خود آن کشته آب داد
لرزید و برق زد بمن آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز
تا ساختم برای خود از عشق عالمی
او پنجسال کرد پرستاری مریض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسر چه کرد برای تو ؟ هیچ ، هیچ
تنها مریضخانه ، بامید دیگران
یکروز هم خبر : که بیا او تمام کرد .
در راه قم بهرچه گذشتم عبوس بود
پیچید کوه و فحش بمن داد و دور شد
صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه
طوماز سرنوشت و خبرهای سهمگین
دریاچه هم بحال من از دور میگریست
تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم بسوره یاسین چکید
مادر بخاک رفت .
آنشب پدر بخواب من آمد ، صداش کرد
او هم جواب داد
یک دود هم گرفت بدور چراغ ماه
معلوم شد که مادره از دست رفتنی است
اما پدر بغرفه باغی نشسته بود
شاید که جان او بجهان بلند برد
آنجا که زندگی ،‌ ستم و درد و رنج نیست
این هم پسر ، که بدرقه اش میکند بگور
یک قطره اشک ، مزد همه زجرهای او
اما خلاص میشود از سرنوشت من
مادر بخواب ، خوش
منزل مبارکت .
آینده بود و قصه بیمادری من
ناگاه ضجه ئی که بهم زد سکوت مرگ
من میدویدم از وسط قبرها برون
او بود و سر بناله برآورده از مغاک
خود را بضعف از پی من باز میکشید
دیوانه و رمیده ، دویدم بایستگاه
خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع
ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه
باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نیمه باز :
از من جدا مشو
میآمدیم و کله من گیج و منگ بود
انگار جیوه در دل من آب میکنند
پیچیده صحنه های زمین و زمان بهم
خاموش و خوفناک همه میگریختند
میگشت آسمان که بکوبد بمغز من
دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
وز هر شکاف و رخنه ماشین غریو باد
یک ناله ضعیف هم از پی دوان دوان
میآمد و بمغز من آهسته میخلید :
تنها شدی پسر .
باز آمدم بخانه چه حالی ! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود :
بردی مرا بخاک کردی و آمدی ؟
تنها نمیگذارمت ای بینوا پسر
میخواستم بخنده درآیم ز اشتباه
اما خیال بودای وای مادرم

 

 

مادر شهریار در تاریخ 31 تیر ماه 1333 فوت نمود. او تلخ ترین اتفاق زندگی خود را مرگ مادر می داند و برای او شعر زیبا و غم انگیزی به نام ای وای مادرم سرود. مادرشهریار نیز همچون پدر در قم دفن شد.

 

وفات شهــــریارعلیه الرحمه:

 

شهریار سال 1366 وقتی 81 ساله بود بخاطر بیماری ریوی در بیمارستان بستری شد و بعد از هشت ماه به دستور آیت الله خامنه ای رئیس جمهور وقت با هواپیما به تهران اعزام و در بیمارستان مهر بستری شد اما معالجات مثمر ثمر نبود.

 

در 27 شهریور ماه 1367 در 83 سالگی روح این شاعر بزرگ به ملکوت اعلی پیوست و جسم ایشان در مقبره الشعرای تبریز که مدفن بسیاری از شعرا و هنرمندان آن دیار ارجمند است به خاک سپرده شد.

 

 

 

 

انتشار تمبرهایی با تصویر استاد شهــــریار:

 

در اولین سالگرد درگذشت استاد شهریار وزارت پست تمبرهایی با تصویر استاد شهریار و مقبره الشعرای تبریز منتشر کرد که شعر معروف علی ای همای رحمت با خط نستعلیق بر آن نقش بسته بود.

 

 

 

 

روحش شاد، یادش گرامی، نامش جاویدان

 

و در جوار اهلبیت عصمت و طهارت

 

صلوات الله علیهما اجمعین محشور باد!

 

 

 

 

 

به اهتمام محمدکریم نقده دوزان

«خراباتی»

 

 

کپی و نشر تمام مطالب و تصاویر به غیر از نمایه و سر برگ سایت برای عموم علاقه مندان آزاد می باشد

 

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی